پسرم رهامپسرم رهام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

پا به پای کودکی های رهام

یاد یه خاطره

1394/3/5 17:42
نویسنده : مادر رهام
653 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز داشتم با ممری حرف میزدم.مریم دوست خوب دوران مدرسه یم.یار تموم لحظه های شاد خندونکو پر از اشک غمگین

یادش بخیر دلم یهو رفت پی اون روزا.بهم گفت که اونم وبلاگ داره و توش مینویسه.هم زمان با چت تو تلگرام داشتم وبلاگشم میخوندم.بهش گفتم جالبهمحبت گفت چی؟گفتم قلمتونوشتنت منو یاد خاطره داستان نویسیمون انداخت.

اره اخه من و مریم تو دوران دبیرستان داشتیم یه داستان مشترک مینوشتیم.وای من هنوزم عاشق اون داستان و شخصیتهاشم.دو تا دختر شیطون زایده تخیل من و مریم.یکی اسمش خوشه بود و من از طرفش مینوشتم.یکی مهتا و مریم از طرفش مینوشتقه قهه

دو تا دختر که از دوران مجردی با هم دوست بودن و بعد ازدواج میکنن و چه بلاهایی که سر شوهراشون نمیارن از شیطونی و.....خلاصه یه روز من مینوشتم.یه روز مریم.

اما بعد گذشت زمان.بعد دوران دانشجویی.بعد تغییر فکر هامون.بعد اتفاقات زیاد و فراز و نشیب تو زندگیمون یه روز مریم اومد و گفت همه رو سوزوندمغمگینخیلی اون روز ناراحت شدم هنوزم با یاد اوریش غصه ام میگیره.من اون دنیا و اون شخصیتها رو دوست داشتم.گفت داشتیم توش غرق میشدیم.گفت داشت تو زندگیمون تاثیر میذاشتوگفت داشتیم جذبشون میکردیم.گفت باید باور کنیم نه ما اونییم نه مثل اون ادما تو دنیا هست.اونا داستاه فقط داستان متنظر

خلاص جونم براتون بگه دیروز با خوندن وبلاگش یاد اون روزا افتادم.میخندید که میای باز بنویسیم.گفتم فکر کن وقت کنم...اما همون صحبتها باعث شد امروز واسه خودم وقت بذارم و تو وبلاگ بنویسم.

یهو یاد بعضی از شیطنتامون افتادم.خب بد نیس رهام جونی هم بدونه مامانش کم شیطون نبوده خندونکخندونک

یادمه یه روز با مریم داشتیم غذا نذری های مامانشو پخش میکردیم.افتاده بودیم رو دور خنده.رفتیم در خونه ی همسایه شونو زدیم.صدای خانمه اومد انگار تو حموم بودواخه خونه شون ویلایی بود و حموم  و توالت کنار در خروجی.پرسید کیه؟مریم گفت :مریمم!!!یهو خانمه جیغ زد مریم الهی سل بگیری مردنی مگه نگفتم کلید ببروذلیل شده الان ÷شت در موندی.من و مریم اول با چشای گرد شده همو نگاه کردیم و بعد پخی زدیم زیر خندهقه قهه

ادیگه نمیتونستیم از خنده بگیم که بابا ما کی هستیم.طفلک خانمه فکر کرده بود دخترش پشته در.اینقدر با دیدن ما خجالت زده شد که نگو و نپرس.ما هم تا آخر اون روز هر جا غذا میبردیم تا میگفتن کیه میزدیم زیر خنده و نمیتونستیم بگیم کی هستیم یا در رو باز کنین.

یاد تموم اون روزای خوبمون بخیر.حالا مریم چندین ساله که ازم دوره.نمیبینمش زیاد باهاش حرف نمیزنم تلفنی خیلی.اما جاش تو قلبمه.مریم تبدیل شد به یه دوست جون جونی که همیشه جاش محفوظه حتی اگه نبینمش زیاد با دیدنش شادی هامو به یاد میارم.

واسه همین میشه گفت خوشحالی یعنی تو جشن اولین سال تولد پسرت بهترین دوستت هم خودشو برسونهمحبتمحبت

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مرمری
6 خرداد 94 8:47
عزیز دلم یادش بخیر چه روزهایی گذروندیم
khale leili
11 خرداد 94 1:45
bazi dostia momkene kam she ya dor she ya ht tamom she vali un adama hargegez tamom nmishan ❤❤