پسرم رهامپسرم رهام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

پا به پای کودکی های رهام

آبله مرغان :(

تعطیلات خرداد قرار شد بریم مسافرت پیش اسما خاله و عمو محمد.از ائنجایی که بابایی عید هم تعطیل نبود بلاخره تونست مرخصی بگیره و بریم سفر. اما چه سفری..... شب قبل حرکتمون ساندویچ خورد پسری و نصفه شب بالا آورد.صبح که بیدار شد دیدم پشت چشمش دونه زده گفتم حتما به خاطر حساسیت غذایی.یا شایدم پشه نیش زده.خلاصه حرکت کردیم به سمت اردبیل.تو راه همش کسل بود قند عسلی و گاهی میگفت درد و گریه میکرد.ای دل غافل... خلاصه مسیر رفت خیلی خوش گذشت و از زیبایی های گردنه لذت بردیم.رسیدیم خونه اسما خاله و دیدم دونه های تنت زیاد شده و پشت گوشت هم دو قسمت ورم کرده.خلاصه رفتیم کلینیک شبانه روزی.بعضی دکترا ابروی هر چی دکتره میبرن به خدا.نمیدونم کی بهشون م...
16 خرداد 1394

طوطی من

شدی طوطی من! اره شدی عین کاسکو.دیدن رشدت لذت بخش ترین اتفاق زندگیمه.نفس من داری عین کاسکو برای صحبت کردن تلاش میکنی.سیزده بدر با خانواده مامانم بیرون بودیم.پسر داییم علی مدام ترقه میترکوند و ما مدام داد میکشیدیم علی !علی! یهو شما عین کاسکو بلند گفتی علی! ای قربون علی گفتنت بشم من.البته قبلش من هر وقت خواستی از جات بلند شدی بهت گفته بودم بگو یا علی و پا شو.خب ما شیعه علی و عشق علی هستیم. امروزم پای گاز واستاده بودم اومدی دست دراز کردی سمت گاز گفتم نه مامان آتیشه آتیش!شما نگام کردی و گفتی آتیشه آتیش!ای من فدای اون آتیش گفتنت ...
15 فروردين 1394
1